باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری