نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
پیوسته نماز در قیام است حسین
هفتاد و دو حج ناتمام است حسین
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی
نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری
شب تا به سحر نماز میخواند علی
با دیدۀ تر، نماز میخواند علی
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام
بیا که آینۀ روزگار زنگاریست
بیا که زخمِزبانهای دوستان، کاریست
نشستهام به رواقی به گوشۀ حرمش
رها رهای رها زیر آبشار غمش
کیست این آوای کوهستانی داوود با او
هُرم صدها دشت با او، لطف صدها رود با او
لبان ما همه خشکاند و چشمها چه ترند
درون سینۀ من شعرها چه شعلهورند
ای عاشق شب نورد، پیدایم کن
ای مرد همیشه مرد، پیدایم کن
عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
برپا شدهست در دل من خیمهٔ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی!
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی