تا با حرم سبز تو خو میگیرم
در محضر چشمت آبرو میگیرم
من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
از لحظههای آخرت چیزی نمیگویم
از پیکرت از پیکرت چیزی نمیگویم
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
تاریخ عاشورا به خون تحریر خواهد شد
فردا قلمها تیغۀ شمشیر خواهد شد
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی