اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
آنانکه به خُلق و خوی اسماعیلاند
در حادثه، آبروی اسماعیلاند
کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت
با زخم نشان سرفرازی نگرفت
ای كاش سحر آينۀ جانم بود
جان عرصۀ تركتاز جانانم بود
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
از خیل دلاوران گسستن نتوان
با روح خدا عهد شکستن نتوان
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
در راه خدا تن به خطر باید داد
در مقدم انقلاب سر باید داد
گفتم که: دلت؟ گفت: لبالب ز امید
گفتم: سخنت؟ گفت: شعار توحید
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
شوریده سری که شرح ایمان میکرد
هفتاد و دو فصلِ سرخ عنوان میکرد
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید
عالم همه خاک کربلا بایدمان
پیوسته به لب، خدا خدا! بایدمان
ای دل به مهر داده به حق! دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا! جان، فدای تو
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
جز آرزوی وصل تو یکدم نمیکنم
یکدم ز سینه، مهر تو را کم نمیکنم
هلا روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو
میروم مادر که اینک کربلا میخوانَدَم
از دیار دور یار آشنا میخوانَدَم