چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
ای صفت خاص تو واجب به ذات
بسته به تو سلسلۀ ممکنات
به کعبه رفتم و زآنجا هوای کوی تو کردم
جمال کعبه تماشا به یاد روی تو کردم...
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
سلامٌ علی آل طاها و یاسین
سلامٌ علی آل خَیرِ النَّبِیِّین
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم