مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم