علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش