مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است