من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
دل اگر تنگ و جان اگر خستهست
گاه گاهی اگر پریشانیم
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند