شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب