شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی