شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست