عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!