دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟