تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری