عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند