مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
نمکپروردهات ای شهر من خیل شهیداناند
شهیدانی که هر یک سفرهدار لطف و احساناند
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
بایست آنچنان که تا به حال ایستادهای
که در کمال شوکت و جلال ایستادهای