اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
شهد حکمت ریزد از لعل سخندان، بیشتر
ابر نیسان میدمد بر دشت، باران، بیشتر
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم