مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
ای حرمت قبلۀ حاجات ما
یاد تو تسبیح و مناجات ما
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
ماه صفر رسید و افق رنگ دیگر است
عالم سیاهپوش به سوگ سه سرور است
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
سپیدهدم که هنگام نماز است
درِ رحمت به روی خلق باز است
ای ز فرط ظهور ناپیدا
ای خدا! ای خدای بیهمتا!
هر کسی را به سر هوایی هست
رو به سویی و دل به جایی هست
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
خّرم آن دل که از آن دل به خدا راهی هست
فرّخ آن سینه که در وی دل آگاهی هست
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
دست خدا پردۀ شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
سلامِ ایزد منان، سلامِ جبرائیل
سلامِ شاه شهیدان به مسلم بن عقیل
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
بسم الله الرّحمن الرّحیم
مطلع انوار کتاب کریم
ای علوی ذات و خدایی صفات
صدرنشین همه کائنات
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد