پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود