شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی