دست ابوسفیان کماکان در کمین است
اما جواب دوستان در آستین است
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
چه خوب آموختی تحت لوای مادرت باشی
تمام عمر زیر سایۀ تاج سرت باشی
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خداست که از کار او خبر دارد
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علیاکبرتر از تو نیست
از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کربوبلا برگردم
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست