ایران! پر از آیینه و لبخند بمانی
همسایۀ خورشید چو «الوند» بمانی
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی