عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی