اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
توفیق اگر دلیل راهت باشد
یا پند دهندهای گواهت باشد
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
با خلق اگرچه زندگی شیرین است
ای دوست! طریق سربلندی این است
مگذار اسیر اشک و آهت باشیم
در حسرت یک گوشه نگاهت باشیم
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شبهای خطر بودن
از دوست اگر دوست تمنا نکنی
این پنجره را به روی خود وانکنی