شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است