تو را کشتند آنها که کلامت را نفهمیدند
خودت سیرابشان کردی مرامت را نفهمیدند
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
ندیدم چون محبتهای مادر
فدای شأن بیهمتای مادر
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
فارغ نگذار نَفْس خود را نَفَسی
تا بندهٔ نفس سرکشی در قفسی
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است