شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است