غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد