باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
آمادهاند، گوش به فرمان، یکی یکی
تا جان نهند بر سر پیمان یکی یکی
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
مگر اندوه شبهای علی را چاه میفهمد؟
کجا درد دل آیینهها را آه میفهمد؟
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
شهر من قم نیست، اما در حریمش زندهام
در هوای حقحق هر یاکریمش زندهام
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟