چشمی که به حُسن تو نظر داشته باشد
حیف است ز خورشید خبر داشته باشد
دلی كه خانۀ مولا شود حرم گردد
كز احترام علی كعبه محترم گردد
کربلا را میسرود اینبار روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
ز اشک، دامن من رشک آسمان بودهست
پر از ستاره چو دامان کهکشان بودهست
یک پرده در سکوت شکستم، صدا شدم
رفتم دعای ندبه بخوانم، دعا شدم
تشنه بودم، خواستم لب وا کنم، آبی بنوشم
ناگهان کوه غمی احساس کردم روی دوشم
میزد به رُخم ولی، ولی را میکشت
آن مظهر ذات ازلی را میکشت
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
کی میرود آن بهار خونین از یاد
سروی که برافراشته بیرق در باد
با سر رسیدهای! بگو از پیکری كه نیست
از مصحف ورقورق و پرپری كه نیست
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
شانههای زخمیاش را هیچكس باور نداشت
بار غربت را كسی از روی دوشش برنداشت
امشب از آسمان چشمانت
دستهدسته ستاره میچینم
گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و، مگذار بگذرد
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
ای جان جهان، عیان تو را باید دید
با دیدهٔ خونفشان تو را باید دید
دل من! در هوای مولا باش
یار بیادعای مولا باش
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
خورشید هر شب میدمد از مشرق پیشانیات
وادی طور است این زمین یا خلوت عرفانیات
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را