برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
گرچه تا غارت این باغ نماندهست بسی
بوی گل میرسد از خیمۀ خاموش کسی
تو را در کجا، در کجا دیده بودم؟
تو را شاید آن دورها دیده بودم...
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر