بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين