از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
دل شکسته...تن خسته، آمد از در ساعت
سلام داد و کمی مکث کرد باز به عادت
زخم من کهنه زخم تو تازه
زخمی پنجههای بیرحمیم
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
میتوانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
لطف تو بیواسطه، دریای جودت بیکران
عالمی از فهم ابعاد وجودت ناتوان
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم