ما از غم دشوار تو آسان نگذشتیم
ماندیم بر این عهد و ز پیمان نگذشتیم
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
کعبه اسم تو، منا اسم تو، زمزم اسم توست
ندبه اسمِ تو، شفا اسم تو، مرهم اسم توست
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
با پای سر به سِیْر سماوات میرویم
احرام بستهایم و به میقات میرویم
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند