گفتیم وقت شادی و وقت عزا، حسین
تنها دلیل گریه و لبخند ما حسین
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
کیسههای نان و خرما خواب راحت میکنند
دستهای پینهدارش استراحت میکنند
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟