چون گنج، نهان کن غم پنهانی خویش
منما به کسی بی سر و سامانی خویش
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
از «الف» اول امام از بعد پیغمبر علیست
آمر امر الهی شاه دینپرور علیست
این شنیدم که چو آید به فغان طفل یتیم
افتد از نالۀ او زلزله بر عرش عظیم
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
عمریست که دمبهدم علی میگویم
در حال نشاط و غم علی میگویم
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم