عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم