من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم