به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم