به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم