به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم