به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم