ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
ناگهان در یک سحر ایمان خود را یافتم
جان سپردم آنقدر، تا جان خود را یافتم
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست