کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد
قصه را زودتر ای کاش بیان میکردم
قصه زیباتر از آن شد که گمان میکردم
گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی
دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی
کس بهغیر از تو نخواهم چهبخواهی چهنخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور میرفتم
ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار
چشم وا کن اُحُد آیینهٔ عبرت شده است
دشمن باخته بر جنگ مسلط شده است
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
به نسخه نیست نیازی طبیب را ببرید
برای مرگ علی دست بر دعا ببرید
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
از غربتت اگرچه سخنهاست یا علی
دنیا دگر بدون تو تنهاست یا علی
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آیین نبی از سر هستی
بستهست همه پنجرهها رو به نگاهم
چندیست که گمگشتۀ در نیمۀ راهم
باز روگرداندم از تو، باز رو دادی به من
با همه بیآبرویی آبرو دادی به من
یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
ای بهشتِ قُربِ احمد، فاطمه!
لیلةالقدر محمد، فاطمه!
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست
شیطان به بیت حیّ تعالی چه میکند؟
آتش به گرد خانۀ مولا چه میکند؟
نور «اِقرَأ»، تابد از آیینهام
كیست در غار حرای سینهام؟!