ای آرزوی روشن دریاها
دیروز خوب، خوبیِ فرداها
در لغت معنی شبح یعنی
سایهای در خیال میآید
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
نشستم گوشهای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
یادم آمد شب بیچتر وکلاهی
که به بارانی مرطوب خیابان
بر شاهراه آسمان پا میگذارم
این کفشها دیگر نمیآید به کارم
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
همان وقتی که خنجر از تن خورشید سر میخواست
امامت از دل آتش چنان ققنوس برمیخاست
نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا میدهد بیتابیِ گهواره پیغامی
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
در آسمان ملائکۀ خوش ذوق
شهر بهشت را که بنا کردند...
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
صدا نزدیک میآید صدای پای پیغمبر
جوانی میرسد از راه با سیمای پیغمبر
آه ای شهر دوستداشتنی
کوچه پس کوچههای عطرآگین
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیدهست به اوج خفقان
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
ما در دل خود مهر تو اندوختهایم
با آتش عشق تو بر افروختهایم
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
مِنّی اِلَیْکِ... نامهای از غربت ایران
در سینه دارم حرفهایی با تو خواهرجان
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
چه خبر شد که راه بندان است
کوچه کوچه پر از غزلخوان است
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
هرکه میداند بگوید، من نمیدانم چه شد
مست بودم مست، پیراهن نمیدانم چه شد