وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد