وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد