وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد