شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد